مناجات خواجه عبدالله انصاری
خواجه عبدالله انصاری  
     
  خدایا

پیر طریقت گوید: خدایا به هر صفت که هستم، برخواست تو موقوفم، به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم. تا جان دارم، رخت از این کوی برندارم؛ هر کس که تو آن اویی بهشت او را بنده است و آن کس که تو در زندگانی او هستی، زنده جاوید است. خداوندا، گفتار تو راحت دل است و دیدار تو زندگانی جان. زبان به یاد تو نازد و دل به مهر، و جان به اعیان. خدایا، اگر تو فضل کنی دیگران چون باد. خداوندا آنچه من از تو دیدم، دو گیتی بیاراید. شگفت آنکه جان من از تو
نمی آساید. الهی چند نهان باشی و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا. تا کی در استتار و تجلی1 کی بُود آن تجلی جاودانی؟ خدایا چند خوانی و رانی؟ بگداختم در آرزوی روزی که در آن روز تو مانی. تا کی افکنی و برگیری؟ این چه وعده است بدین درازی و بدین دیری؟
الهی، این بوده و هست و بودنی. من به قدر و شأن تو نادانم و سزای تو را نتوانم در بیچارگی خود گردانم. روز به روز بر زیانم، چون منی چون بوُد؟ چنانم. ازنگریستن در تاریکی به فغانم، که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم. چشم بر روی تو دارم که تو مانی و من نمانم چون من کیست؟ اگر آن روز ببینم اگر ببینم به جان، فدای آنم.
پیر طریقت گوید: روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم ، اکنون خود را می جویم او را
می یابم. ای حجت را یاد و انس را یادگار، چون حاضری این جُستن به چه کار.
خدابا، یافته می جویم، با دیده ور می گویم که دارم چه جویم؟ که می بینم چه گویم؟ شیفته این جُست و جویم گرفتار این گفت و گویم. ای پیش از هر روز و جدا از هر کس، مرا در این سوز هزار مطرب نه بس؟!
الهی به عنایت ازلی، تخم هدایت کاشتی؛ به رسالت پیمبران آب دادی؛ به یاری و توفیق پروردی به نظر خود به بار آوردی. خداوندا،سزد که اکنون سموم قهر از آن بازداری و کِشته عنایت ازلی را به رعایت ابدی مددکنی.
الهی، گاه گویم که در اختیار دیوم، از پس پوشش بینم، باز ناگاه نوری تابد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود.
الها، چون عین هنوز منظر عیان است، این بلای دل چیست، چون این همه راه همه بلاست پس چندین لذت چیست؟
خدایا گاه از تو می گفتم گاه از تو می نیوشیدم میان جرم خود و لطف تو می اندیشیدم، کشیدم آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم
پیر طریقت گوید: این دوستی و محبت تعلق به خاک ندارد بلکه تعلق به نظر ازلی دارد اگر علت محبت خاک بودی در جهان خاک بسیار است که نه جای محبت است لکن قرعه از قدرت خود بزد ما برآمدیم و فالی از حکمت بیاورد، و آن ما بودیم، پس خداوند به حکم ازل به تو نگرد نه به حکم حال.
الها تو در ازل ما را برگرفتی و کس نگفت که بردار. اکنون که برگرفتی بمگذار2 و در سایه لطف خود می دار.
(گفتار پیر طریقت، گردآورنده: صابر کرمانی، ص 76- 78)


از مقالات خواجه عبدالله انصاری

بدانکه، هر که ده خصلت شعار خود سازد در دنیا و آخرت کار خود سازد:
با حق به صدق، با خلق به انصاف، با نفس به قهر، با بزرگان به خدمت، با خُردان به شفقت، با درویشان به سخاوت،‌با دوستان به نصیحت،‌با دشمنان به حلم، با جاهلان به خاموشی، با عالمان به تواضع.
خواجه عالم3را پرسیدند که چه فرمایی در حق دنیا؟ حضرت فرمودند که: چه گویم در حق چیزی که به محنت به دست آرند و به دنیا نگاه دارند و به حسرت بگذارند.
دنیـــا همـه تلــخ است بســان زهــره
کسنی4 است که در جگر نشاند دهره5

هر کس که گرفت از وی امروز نصیب
فــردا ز قبـــول حـــق نـــدارد بهـــــره

بدان ای عزیز که رنج مردم در سه چیز است: از وقت پیش می خواهند و از قسمت، بیش
می خواهند وآنِ دیگران را از خویش می خواهند.
چون رزق تو از دیگران جداست پس این همه بیهوده چراست؟ مُهر از کیسه بردار و به زبان بگذار6 و مهر از دنیا بردار و بر ایمان نه. وای بر کسانی که روز، مست غرورند وشب، در خواب سرورند.
نمی دانند که از خدای دورند و فردا از اصحاب قبورند.
عمرم به غـم دنیی دون می گـــذرد
هر لحظه زدیده سیل خون می گذرد

شب خفته و روز مست و تا چاشت خمار
اوقــات شریــف بین که چــون می گــذرد

در طفلی پستی، در جوانی مستی و در پیری سستی، پس خدای را کی پرستی؟ بدانکه آنانکه ـ خدای تعالی را شناسند به غیر از آن بپرداختند امروز از خدای نترسی فردا بترسی.7
قولی به سر زبان خــود در پستی
صدخانه پر از بتان یکی نشکستی

گویی که به یک قول شهادت ز ستم
فـردات کند خمــار، کامشب مستی

ای درویش، اگر بیایی در باز است و اگر نیایی بی نیاز است. دنیا را دوست می داری مده تا بماند8 و اگر دشمن می داری بخور تا نماند
ای درویش بر سه چیز اعتماد نکن بر دل و بر وقت و بر عمر.
دل، زنگ پذیر است و وقت را تغییر است و عمر در تقصیر9 است.
دی رفت و باز نیاید فردا را اعتماد نشاید، وقت را عنیمت دان که دیر بپاید....
(مناجات و مقالات، به کوشش حامد ربانی، ص 43- 41)
میدان هفتادم «نفرید» است. از میدان «توحید»میدان تفرید زاید.
قول تعالی «ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل10» حقیقت نفرید یگانه کردن همت است بیان آن در توحید برفت.
و اقسام نفرید سه است.
یکی در ذکر است
و یکی در سماع
و یکی در نظر.
در ذکر آن است که.
در یاد وی نه بر بیم باشی از چیزی جز از وی
و نه در طلب چیزی باشی جز از وی،
و نه برگوشیدن11 چیزی باشی به جز از وی
و در سماع آن است که:
در گوش سر، از سه ندای وی بریده نیاید:
یک ندا، باز خواندن با خود در هر نفسی
یکی نداء فرمان به خدمت خود در هر طرف
سیم: نداء ملاطفت در هر چیز
و در نظر آنست که:
نگریستن دل از وی بریده نیاید.
و نشان آن سه چیز است
یکی: آنکه گردش حال، مرد را بنگراند
دیگر: آنکه تفرقه دل به هیچ شاغل12 مرد را درنیاید
سیم آنکه مرد از خود بی خبر ماند.

کشف الاسرار و وعدةالابرار