دارم گنهان ز قطره باران بیش |
|
از شرم گنه فگندهام سر در پیش |
آواز آید که سهل باشد درویش |
|
تو در خور خود کنی و ما در خور خویش |
*********************************
در خانه خود نشسته بودم دلریش |
|
وز بار گنه فگنده بودم سر پیش |
بانگی آمد که غم مخور ای درویش |
|
تو در خور خود کنی و ما در خور خویش |
************************************
شوخی که به دیده بود دایم جایش |
|
رفت از نظرم سر و قد رعنایش |
گشت از پی او قطره ز نان مردم چشم |
|
چندان که زاشک آبله شد بر پایش |
********************************
آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش |
|
چون خود زدهام چه نالم از دشمن خویش |
کس دشمن من نیست منم دشمن خویش |
|
ای وای من و دست من و دامن خویش |
*******************************
پیوسته مرا ز خالق جسم و عرض |
|
حقا که همین بود و همینست غرض |
کان جسم لطیف را به خلوتگه ناز |
|
فارغ بینم همیشه ز آسیب مرض |
ای بر سر حرف این و آن نازده خط |
|
پندار دویی دلیل بعدست بخط |
در جملهی کاینات بی سهو و غلط |
|
یک عین فحسب دان و یک ذات فقط |
*********************************
گشتی به وقوف بر مواقف قانع |
|
شد قصد مقاصدت ز مقصد مانع |
هرگز نشود تا نکنی کشف حجب |
|
انوار حقیقت از مطالع طالع |
**********************************
کی باشد و کی لباس هستی شده شق |
|
تابان گشته جمال وجه مطلق |
دل در سطوات نور او مستهلک |
|
جان در غلبات شوق او مستغرق |
***********************************
دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق |
|
جز دوست ندید هیچ رو در خور عشق |
چندانکه رخت حسن نهد بر سر حسن |
|
شوریده دلم عشق نهد بر سر عشق |
**********************************
بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق |
|
زان زمزمهام ز پای تا سر همه عشق |
حقا که به عهدها نیایم بیرون |
|
از عهدهی حق گزاری یک دمه عشق | |