ترک خود بینی(تکبر)

پایه و اساس معرفت حق دوری از خود پرستی و تکبر است.

پس از آفرینش آدم ، نخست گناه ، تکبر و خود برتر بینی بود که از شیطان سر زد.

پس فرشتگان سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد و خود را برتر دید و از کافران بود﴿مصحف س ۲ ی ۳۴﴾ در قران کریم کبریا و بزرگی را در آسمان و زمین از آن خدا می بینیم و له الکبریا فی السماوات و الارض .... یا در حدیثی گفته شده: زیرا کسی که فروتنی کند خدا او را برمیکشد و کسی که خود را برتر ببیند خدا او را خوار می دارد.سعدی گفته است  :

 

تواضع سر رفعت افرازدت                  تکبر به خاک اندر اندازدت

 

از مهمترین درسهای عارفان و متصوفه ترک خودبینی و فروتنی است.خود را مبین که رستی ، همه ی سفارش آنان قهر نفس و تواضع و خاکساری است.بزرگی این مردان در این است که خود را در میان نمی دیده اند.

بوسعید با ذوق شاعرانه گاه با تفسیر و تاویل سخنان عادی این معنی را به شنوندگان گوشزد میکرده است.﴿﴿...شیخ را گفتند که دی گفتی که مرد به یک قدم به خدای رسد ...گفتند چگونه ای شیخ؟ 

گفت میان بنده و حق یک قدم است و آن آنست که یک قدم از خود بیرون نهی تا به خق رسی...بر در خانقاه طوافی آواز میداد که : کما و همه نعمتی. شیخ گفت از آن مرد غافل شنوی و کار بندی.کم آیید و همه شمایید.پس گفت :

                                       

                                               فا ساختن خوی خوش و صفرا هیچ                   تا عشق میان ما بماند بی پیچ

 

چنانکه می بینیم از کلمه کما یا کمای که ﴿﴿گیاهی است که اهالی روستا ساقه های تاره رسته آن را در غذاها بکار میبرند و معمولآ از آن نوعی آش درست میکنند﴾﴾. ترکیب دو کلمه ﴿﴿کم﴾﴾ و ﴿﴿آی﴾﴾ به ذهن او رسیده است یعنی فروتنی کن و خود را کم گیر و بزرگ مشمار.

لطف سخن و هنر ابوسعید در این است که از کارهای روزانه و وقایع روزمره ی زندگانی دست مایه ای می ساخته است برای درس دادن به مریدان و از کارهای پیش و پا افتاده به معانی بلند رهنمون میگشته است.تعلیمات ابوسعید از زندگانی عادی و محاورات و گفتگوهای رئزانه بر می خیزد.این مرد هشیار و مراقب حالات مریدان پاسخ پرسش کنندگان را از سوال خود آنان میدهد.

"روزی درویشی به میهنه رسید و همچنان با پای افزار پیش شیخ ما آمد و گفت : ای شیخ بسیار سفر کردم و قدم فرسودم نه بیاسودم نه آسوده ای را دیدیم.شیخ گفت هیچ عجیب نیست سفر تو کرده ای و مراد خود جستی.اگر تو در این سفر نبودیی و یک قدم به ترک خود بگفتیی هم تو بیاسودیی و هم دیگران به تو بیاسودندی.

زندان مرد بود مرد است چون قدم از زندان بیرون نهاد به مراد رسید"

 به این صوفی که بسیار سفر کرده است و آسودگی و آرامش دل نیافته است می گوید : مشکل کار تو در    خود بینی و خود پرستی توست،خود را در میانه میبینی و برای خودت سفر می کنی. تا منیت آدمی همراه اوست به حق نمیرسد.

آنچه این سخنان را اثربخش و تاثیرگذار می کرده است صداقت گوینده آن است. پیر مهنه صریح و بی پیرایه سخن می گفته است و از تکلف و ریا کاری به دور بوده است.

یک نفر در راهی همراه شیخ بوده است، جوانی رعنا و مغرور.از هر طرف شیخ که راه می رفته می فرموده است مه از جانب دیگر حرکت کند."خواجگک در پیش شیخ می رفت و به خود فرو می نگریست.شیخ گفت خواجه در پیش مرو.خواجگک باز پس ایستاد...شیخ گفت خواجه باز پس مرو ....شیخ گفت خواجه بر راست مرو...خواجگک بر دست چپ شیخ آمد و گاهی چند برفت شیخ گفت بر دست چپ مرو...خواجگک تنگدل شد و گفت ای شیخ کجا روم ؟ شیخ گفت:

ای خواجه خود را بنه و بر راست رو........شیخ این بیت را بگفت:

 

تا با تو تویی تو را بدین کار چه کار       کاین آب حیات است ز آدم بیزار

 

فریاد بر خواجگک افتاد"

در واقع به دیگران عملآ و با توجه به رفتار خود آنان درس می داده است.آن قدر به آن جوان خودپسند با گفتن از این طرف و از آن طرف حرکت کن فشار آورده است که او درمانده و خشمگین و تنگدل گفته است چگونه حرکت کنم و با شیخ همراهی کنم.سوال جوان سطحی بوده  و در باره همان قدم زدن و راه رفتن با ابوسعید بوده است ولی شیخ او را به سلوک و حرکت حقیقی توجه داده است که باید ترک خود بینی کند و خود را بنهد و به راه راست رود.

این راست رفتن همان جز~ اصحاب الیمین شدن است و اگر راست به معنی مستقیم باشد، صراط المستقیم به سوی حق است.

 

کسی کو در حضور افتاد بی خواست     در این راه چون خدنگی می رود راست

 

 شیخ ابوسعید ابوالخیر