درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

رباعیات شیخ ابو سعید

دارم گنهان ز قطره باران بیش از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش
آواز آید که سهل باشد درویش تو در خور خود کنی و ما در خور خویش

                                ************************

در خانه خود نشسته بودم دلریش وز بار گنه فگنده بودم سر پیش
بانگی آمد که غم مخور ای درویش تو در خور خود کنی و ما در خور خویش

                               ************************* 

شوخی که به دیده بود دایم جایش رفت از نظرم سر و قد رعنایش
گشت از پی او قطره ز نان مردم چشم چندان که زاشک آبله شد بر پایش

                                   ************************

آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش چون خود زده‌ام چه نالم از دشمن خویش
کس دشمن من نیست منم دشمن خویش ای وای من و دست من و دامن خویش

                                   *************************

پیوسته مرا ز خالق جسم و عرض حقا که همین بود و همینست غرض
کان جسم لطیف را به خلوتگه ناز فارغ بینم همیشه ز آسیب مرض

                             ***************************

ای بر سر حرف این و آن نازده خط پندار دویی دلیل بعدست بخط
در جمله‌ی کاینات بی سهو و غلط یک عین فحسب دان و یک ذات فقط

                               ***********************

گشتی به وقوف بر مواقف قانع شد قصد مقاصدت ز مقصد مانع
هرگز نشود تا نکنی کشف حجب انوار حقیقت از مطالع طالع

                             ****************************

کی باشد و کی لباس هستی شده شق تابان گشته جمال وجه مطلق
دل در سطوات نور او مستهلک جان در غلبات شوق او مستغرق

                           ******************************

دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق جز دوست ندید هیچ رو در خور عشق
چندانکه رخت حسن نهد بر سر حسن شوریده دلم عشق نهد بر سر عشق

                       ********************************

بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق زان زمزمه‌ام ز پای تا سر همه عشق
حقا که به عهدها نیایم بیرون

از عهده‌ی حق گزاری یک دمه عشق

                       ****************************

     رباعیات شیخ ابو سعید ابوالخیر

رباعیات شیخ ابو سعید

   
 

 

دل گر ره عشق او نپوید چه کند جان دولت وصل او نجوید چه کند
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید آیینه انا الشمس نگوید چه کند

ای باد ! به خاک مصطفایت سوگند باران ! به علی مرتضایت سوگند
افتاده به گریه خلق، بس کن بس کن دریا ! به شهید کربلایت سوگند

درویشانند هر چه هست ایشانند در صفه‌ی یار در صف پیشانند
خواهی که مس وجود زر گردانی با ایشان باش کیمیا ایشانند

گر عدل کنی بر جهانت خوانند ور ظلم کنی سگ عوانت خوانند
چشم خردت باز کن و نیک ببین تا زین دو کدام به که آنت خوانند

گه زاهد تسبیح به دستم خوانند گه رندو خراباتی و مستم خوانند
ای وای به روزگار مستوری من گر زانکه مرا چنانکه هستم خوانند

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند گرد در و بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب بربندند الا در عاشقان که شب باز کنند

مردان رهش میل به هستی نکنند خودبینی و خویشتن پرستی نکنند
آنجا که مجردان حق می نوشند خم خانه تهی کنند و مستی نکنند

خلقان تو ای جلال گوناگونند گاهی چو الف راست گهی چون نونند
در حضرت اجلال چنان مجنونند کز خاطر و فهم آدمی بیرونند

مردان تو دل به مهر گردون ننهند لب بر لب این کاسه‌ی پر خون ننهند
در دایره‌ی اهل وفا چون پرگار گر سر بنهند پای بیرون ننهند

دشمن چو به ما درنگرد بد بیند عیبی که بر ماست یکی صد بیند
ما آینه‌ایم، هر که در ما نگرد هر نیک و بدی که بیند از خود بیند

                *************

      رباعیات شیخ ابو سعید ابوالخیر

 

دعائی از صحیفه سجادیه

    (وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ مُتَفَزِّعاً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ)

اللَّهُمَّ إِنِّی أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِی إِلَیْکَ وَ أَقْبَلْتُ بِکُلِّی عَلَیْکَ وَ صَرَفْتُ وَجْهِی عَمَّنْ یَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِکَ وَ قَلَبْتُ مَسْأَلَتِی عَمَّنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِکَ وَ رَأَیْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ. فَکَمْ قَدْ رَأَیْتُ یَا إِلَهِی مِنْ أُنَاسٍ طَلَبُوا الْعِزَّ بِغَیْرِکَ فَذَلُّوا، وَ رَامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِوَاکَ فَافْتَقَرُوا، وَ حَاوَلُوا الِارْتِفَاعَ فَاتَّضَعُوا، فَصَحَّ بِمُعَایَنَةِ أَمْثَالِهِمْ حَازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبَارُهُ، وَ أَرْشَدَهُ إِلَى طَرِیقِ صَوَابِهِ اخْتِیَارُهُ. فَأَنْتَ یَا مَوْلَایَ دُونَ کُلِّ مَسْئُولٍ مَوْضِعُ مَسْأَلَتِی، وَ دُونَ کُلِّ مَطْلُوبٍ إِلَیْهِ وَلِیُّ حَاجَتِی أَنْتَ الْمَخْصُوصُ قَبْلَ کُلِّ مَدْعُوٍّ بِدَعْوَتِی، لَا یَشْرَکُکَ أَحَدٌ فِی رَجَائِی، وَ لَا یَتَّفِقُ أَحَدٌ مَعَکَ فِی دُعَائِی، وَ لَا یَنْظِمُهُ وَ إِیَّاکَ نِدَائِی لَکَ یَا إِلَهِی وَحْدَانِیَّةُ الْعَدَدِ، وَ مَلَکَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ، وَ فَضِیلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ، وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ. وَ مَنْ سِوَاکَ مَرْحُومٌ فِی عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ، مَقْهُورٌ عَلَى شَأْنِهِ، مُخْتَلِفُ الْحَالَاتِ، مُتَنَقِّلٌ فِی الصِّفَاتِ فَتَعَالَیْتَ عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الْأَضْدَادِ، وَ تَکَبَّرْتَ عَنِ الْأَمْثَالِ وَ الْأَنْدَادِ، فَسُبْحَانَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ.

  .دعاى آن حضرت است به هنگام زارى به درگاه خداوند عز و جل.

اى خداوند،من از روى اخلاص،تنها و تنها تو را برگزیده‏ام و با همه‏وجودم به تو روى آورده‏ام و از هر کس که خود نیازمند توست‏رو بر تافته‏ام و به هر کس که از نعمت تواش بى‏نیازى نیست تمنایى‏نکرده‏ام.و بر آنم که در خواست نیازمندى از نیازمند دیگر سفاهت رأى‏است و ضلالت عقل.

چه بساـاى خداوند منـدیده‏ام کسانى را که عزت نه از توطلبیده‏اند و به ذلت افتاده‏اند و جز از خزانه فضل تو توانگرى جسته‏اندو بینوا شده‏اند و آهنگ بلندى کرده‏اند و به پستى گراییده‏اند.پس آن‏دور اندیش که از سر اعتبار نگریسته و چنین کسان را دیده،دردور اندیشى خویش به راه خطا نرفته است و اختیارش به راه صواب‏رهنمون گشته است.

تویىـاى سرور و مولاى منـکه تنها و تنها پیشگاه توست که‏باید دست طلب به سوى آن دراز کرد،نه هر کس دیگر که از او چیزى‏مى‏طلبند،تنها و تنها درگاه توست که باید از آنجا حاجت خواست،نه‏هر کس دیگر که از او حاجت مى‏خواهند.

پیش از آنکه دیگرى را بخوانم تنها و تنها تو را مى‏خوانم و تنها به توامید مى‏بندم و تنها دست دعا به آستان تو بر مى‏دارم و تنها تو را ندامى‏دهم.

تویى اى خداوند من که به شمار یکتایى و آن توانایى که در آن‏ناتوانى راه نیابد،تنها و تنها صفت توست.قدرت و نیرومندى و علودرجت و رفعت،تنها و تنها از آن توست.

هر کس جز تو،در زندگى‏اش خواستار ترحم است،در کارش‏مغلوب است و مقهور،دستخوش گونه‏گون حالات است و سرگشته‏گونه‏گون صفات.

اى خداوند،تو برتر از آنى که تو را همتایانى باشند یا اضدادى،بزرگ‏تر از آنى که تو را همانندانى باشند یا اقرانى.منزهى تو و هیچ‏خدایى جز تو نیست.