ای که به هنگام درد راحت جانی مرا |
ای که به تلخی فقر گنج روانی مرا |
آنچه نبردست وهم، آنچه ندیده است فهم |
از تو به جان میرسد، قبلهی آنی مرا |
عالیترین خصیصهی یک انسان متحول و متحرک آگاهی است. انسان آگاه به معنی اعم، انسانی است که به علت و علل وقایع محیط خود در هر زمینه آگاهی دارد و چون با پیشینه و تغییر و تحول بعدی جمیع امور آشناست هرگز شیفتهی ظواهر پر رنگ و جلال خیرهکنندهی آن نمیشود، که برای جلب توجه و گاه به منظور مردمفریبی آراسته میگردد. انسان آگاه هیچگاه تحت تأثیر زر و زور و قدرت واقع نمیشود. به همین علت در ابراز عقیده و آرمان خود که مصالح عمومی را در بر خواهد داشت هیچگونه بیم و هراسی به خود راه نمیدهد، و با در نظر گرفتن آگاهی خود به آغاز و انجام وقایع، حتی از مرگ نیز نمیهراسد.
لغت عارف که از عرفان یعنی «آگاهی» مشتق شده است، همین معنی را دارد. به همین جهت عارف را «آگاه» نامیدهاند و عارف به شخصی میگویند که به جمیع امور محیط خود اعم از مادی و معنوی آگاهی داشته باشد. آگاهی همواره توانایی را همراه دارد و شخص آگاه همیشه تواناست.
توانا بود هر که دانا بود |
به دانش دل پیر برنا بود |
و یا به گفتهی خواجه عبدالله انصاری عارف مشهور قرن پنجم هجری: «نور تجلی ناگاه آید، ولی بر دل آگاه آید» «سرمایهی همهی گناهها جهل است و دلیل همهی نیکیها آگاهی است».
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست |
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست |
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است |
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست |
هر کسی قصهی شوقش به زبانی گوید |
چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکیست |
اینهمه قصه ز سودای گرفتاران است |
ور نه از روز ازل دام یکی،دانه یکیست |
رهی هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه |
گریهی نیمه شب و خندهی مستانه یکیست |
گر زمن پرسی از آن لطف که من میدانم |
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست |
هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند |
بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکیست |
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد |
پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست |
گر به سر حد جنونت ببرد عشق«عماد» |
بیوفـایی و وفاداری جانانه یکیست |