دنیا طلبان ز حرص مستند همه | موسی کش و فرعون پرستند همه | |
هر عهد که با خدای بستند همه | از دوستی حرص شکستند همه |
ای چشم تو چشم چشمه هر چشم همه | بی چشم تو نور نیست بر چشم همه | |
چشم همه را نظر بسوی تو بود | از چشم تو چشمههاست در چشم همه |
**********************
چون باز سفید در شکاریم همه | با نفس و هوای نفس یاریم همه | |
گر پرده ز روی کارها بر گیرند | معلوم شود که در چه کاریم همه |
ای روی تو مهر عالم آرای همه | وصل تو شب و روز تمنای همه | |
گر با دگران به ز منی وای بمن | ور با همه کس همچو منی وای همه |
سودا به سرم همچو پلنگ اندر کوه | غم بر سر غم بسان سنگ اندر کوه | |
دور از وطن خویش و به غربت مانده | چون شیر به دریا و نهنگ اندر کوه |
آنم که توام ز خاک برداشتهای | نقشم به مراد خویش بنگاشتهای | |
کارم چو بدست خویش بگذاشتهای | میرویم از آنسان که توام کاشتهای |
ای غم که حجاب صبر بشکافتهای | بی تابی من دیده و برتافتهای | |
شب تیره و یار دور و کس مونس نه | ای هجر بکش که بیکسم یافتهای |
دارم صنمی چهره برافروختهای | وز خرمن دهر دیده بر دوختهای | |
او عاشق دیگری و من عاشق او | پروانه صفت سوختهای سوختهای |
من کیستم آتش به دل افروختهای | وز خرمن دهر دیده بر دوختهای | |
در راه وفا چو سنگ و آتش گردم | شاید که رسم به صبحت سوختهای |
من کیستم از خویش به تنگ آمدهای | دیوانهی با خرد به جنگ آمدهای | |
دوشینه به کوی دوست از رشکم سوخت | نالیدن پای دل به سنگ آمدهای |
*************************
ربـاعیـاتی از شیـخ ابــو سعیـــد ابـــوالخیــــر
داستان سبز التماس
حوا جعفرى |
* * *
* * *
* * *
* * *
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
|
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی | |
دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد
|
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی | |
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
|
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی | |
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
|
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی | |
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
|
عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی | |
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
|
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی | |
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
|
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی | |
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
|
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی | |
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
|
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی | |
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
|
|
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی |
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
|
تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی | |
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
|
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی | |
بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون
|
اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی | |
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد ***********
|
نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
|