درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

سال نو مبارک

الهی ٬ این سوز ما امروز درد آمیز است
نه طاقت به سر بردن نه جای گریز است
این چه تیغ است که چنین تیز است ؟
الهی ٬ درد می دانم و دارو نمی دانم
الهی ٬ تو شفا ساز که از این معلولان شفایی یابد
تو گشایشی ده که از این بندیان کاری نگشاید
به سامان آر که سخت بی سامانیم / جمع دار که بس پریشانیم
دانایی ده که از راه نیفتیم / بینای ده که در چاه نیفتیم
نگاه دار تا پریشان نشویم / به راه دار تا پشیمان نشویم
بیاموز تا راه از چاه بدانیم / برافروز تا در تاریکی نمانیم
همه را از خود رهایی ده / همه را با خود آشنایی ده
همه را از مکر اهرمن نگاه دار / همه را از فتنه ی نفس آگاه ساز
از نفس بدم رهایی ده یارب / از قید خودم رهایی ده یارب
بیگانه زآشنا و خویشم گردان / یعنی به خود آشنایی ده یارب
یارب زشراب عشق سرمستم کن
و از عشق خودت نیست کن و هستم کن
و از هرچه به جز عشق تهی دستم کن
یک باره به بند عشق پابستم کن
الهی ٬ آن که تو را دشمنی آموخت سوخت !
آن کس که جوهر حیات شناخت لب دوخت !
آن که دم از بیگانگی زد آشنایی نیاموخت !
دل جایگاه مهر است نه جای جوشش و کین !
جان از دوستی جان گیرد و کینه با کین
دوستی کلید درهای بسته است و مرهم دلهای شکسته
چه زیباست جهان اگر بینایی آموزیم
و چه مهربانند جهانیان اگر دریچه دل پر مهر را بگشایم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد