الهی در سر گریستنی دارم دراز ـ ندانم که از حسرت گریم یا از ناز ـ گریستن حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز ـ از ناز گریستن چون بود این قصه یی است دراز ـ
الهی یک چند بیاد تو نازیدیم آخر خود را رستخیز گزیدیم چومن کیست که این کار را سزیدیم اینم بس که صحبت تو ارزدیم ـ
الهی نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان پس بیدل و بیجان زندگی چون توان؟
الهی جدا ماندم از جهانیان به آنک چشمم از تو تهی و تو مراعیان خالی ینی از من و نبینیم رویت جائی که تو با منی و دیدارینی ای دولت دل و زندگانی جان نادریافت یافته و نادیده عیان یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سرو جان ـ یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان یابنده تو نه به شادی پردازد و نه باندهان ـ خداوندا به سر مرا کاری ار آن عبارت نتوان تمام کن برما کاری با خود که از دو گیتی نهان ـ
الهی شاد بدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم ـ کار تو درگرفتی و ما نگرفتیم قیمت خود نهادی و رسول خود فرستادی ـ
الهی هر چه طلب بما دادی به سزا داری ما تباه مکن و هرچه بجای ما کردی از نیکی به عیب ما بریده مکن و هرچه نه به سزای ما ساختی بناسزائی ما جدا مکن ـ
الهی آنچـــه ما خود کشتیم به برمیار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما زا آن باز دار ـ من چه دانستم که مزدور راوست که بهشت باقی او را حظ است و عارف اوست که در آرزوی یک لحظه است ـ من چه دانستم که مزدور در آرزوی حور و قصور است و عارف در بحر عیان غرقه نور است
الهی ما را بر این در گاه همه نیاز روزی بود که قطره ار آن شراب بر دل ماریزی ـ تا کی ما را بر آب و آتش بریم آمیزی ؟ ای بخت ما از دوست رستخیزی ـ
الهی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی و ز دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی ـ نفسهای جوانمردانی ـ حاضر دلهای ذاکرانی ـ
ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی من چه دانستم که این دود آتش داغ است ـ من پنداشتم که هر جا آتشی است چراغ است من چه دانستم که در دوستی کشته را گناهست ـ و قاضی خصم را پناهست من چه دانستم که حیزت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در غریق است خوانندگان از و بردر او بسیارند خواهندگان او کم گویندگان از درد بی درد او بسیارند و صاحب درد کم ـ
الهی چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم برزهره خود بترسم در غفلت آویزم همواره از سلطان عیان در پرده غیب میآویزم نه کامم بی لکن خویشتن را در غلطی افکنم تا دمی برزنم ـ
خداوند نثار دل من امید دیدار تست بهار جان من مرغزار وصال تست ـ
خداوندا یافته میجویم با دیده در میگویم که دارم چه جویم که ببینم چه گویم شفیته این جستجویم گرفتار این گفتگویم ـ
خداوندا خود کردم و خود خریدم آتش بر خوئ خود افرورانیدم از دوستی آواز دادم دل و جان فراناز دادم ـ
مهربانا اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم ـ
الهی چه یاد کنم که خود همه یادم ـ من خرمن نشان خود فرا باد دادم یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانی زندگانی وراء دو گیتی است و کسب چنانکه دانی ـ
الهی یک چند به کسب تو ورزیدم باز یکچندی بیاد خود ترا نازیدم دیده بر تو آمد با نظاره پردازیدم ـ اکنون که یاد بشناختم خاموشی گزیدم چون من کیست که این مرتبت را سزیدم ـ فریاد از یاد بی اندازه و دیدار بهنگام و زآشنائی بنشان و زدوستی به پیغام ـ
خداونـــــدا کار آنکس کند که تواند و عطا آنکس بخشد که دارد پس رهی چه دارد و چه تواند چون توانائی تو کرا توانست ؟ و در ثنا تو کرا زبانست؟ و بی مهر تو کرا سر در جانست؟ چه غم دارد او که تو را دارد؟ کرا شاید او که ترا نشاید؟ آزاد آن نفس که بیاد تو یازان و آباد و آن دل که به مهر تو نازان ـ و شاد آنکس که با تو در پیمان از غیر جدا شدن سر میدانست کار آن دارد که با تو در پیمانست ـ
اللَّهُمَّ یَا کَافِیَ الْفَرْدِ الضَّعِیفِ، وَ وَاقِیَ الْأَمْرِ الْمَخُوفِ، أَفْرَدَتْنِی الْخَطَایَا فَلَا صَاحِبَ مَعِی، وَ ضَعُفْتُ عَنْ غَضَبِکَ فَلَا مُؤَیِّدَ لِی، وَ أَشْرَفْتُ عَلَى خَوْفِ لِقَائِکَ فَلَا مُسَکِّنَ لِرَوْعَتِی وَ مَنْ یُؤْمِنُنِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَخَفْتَنِی، وَ مَنْ یُسَاعِدُنِی وَ أَنْتَ أَفْرَدْتَنِی، وَ مَنْ یُقَوِّینِی وَ أَنْتَ أَضْعَفْتَنِی لَا یُجِیرُ، یَا إِلَهِی، إِلَّا رَبٌّ عَلَى مَرْبُوبٍ، وَ لَا یُؤْمِنُ إِلَّا غَالِبٌ عَلَى مَغْلُوبٍ، وَ لَا یُعِینُ إِلَّا طَالِبٌ عَلَى مَطْلُوبٍ. وَ بِیَدِکَ، یَا إِلَهِی، جَمِیعُ ذَلِکَ السَّبَبِ، وَ إِلَیْکَ الْمَفَرُّ وَ الْمَهْرَبُ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَجِرْ هَرَبِی، وَ أَنْجِحْ مَطْلَبِی. 5) اللَّهُمَّ إِنَّکَ إِنْ صَرَفْتَ عَنِّی وَجْهَکَ الْکَرِیمَ أَوْ مَنَعْتَنِی فَضْلَکَ الْجَسِیمَ أَوْ حَظَرْتَ عَلَیَّ رِزْقَکَ أَوْ قَطَعْتَ عَنِّی سَبَبَکَ لَمْ أَجِدِ السَّبِیلَ إِلَى شَیْءٍ مِنْ أَمَلِی غَیْرَکَ، وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى مَا عِنْدَکَ بِمَعُونَةِ سِوَاکَ، فَإِنِّی عَبْدُکَ وَ فِی قَبْضَتِکَ، نَاصِیَتِی بِیَدِکَ. لَا أَمْرَ لِی مَعَ أَمْرِکَ، مَاضٍ فِیَّ حُکْمُکَ، عَدْلٌ فِیَّ قَضَاؤُکَ، وَ لَا قُوَّةَ لِی عَلَى الْخُرُوجِ مِنْ سُلْطَانِکَ، وَ لَا أَسْتَطِیعُ مُجَاوَزَةَ قُدْرَتِکَ، وَ لَا أَسْتَمِیلُ هَوَاکَ، وَ لَا أَبْلُغُ رِضَاکَ، وَ لَا أَنَالُ مَا عِنْدَکَ إِلَّا بِطَاعَتِکَ وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِکَ. إِلَهِی أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَیْتُ عَبْداً دَاخِراً لَکَ، لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً إِلَّا بِکَ، أَشْهَدُ بِذَلِکَ عَلَى نَفْسِی، وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِی وَ قِلَّةِ حِیلَتِی، فَأَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی، وَ تَمِّمْ لِی مَا آتَیْتَنِی، فَإِنِّی عَبْدُکَ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ الضَّعِیفُ الضَّرِیرُ الْحَقِیرُ الْمَهِینُ الْفَقِیرُ الْخَائِفُ الْمُسْتَجِیرُ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَجْعَلْنِی نَاسِیاً لِذِکْرِکَ فِیمَا أَوْلَیْتَنِی، وَ لَا غَافِلًا لِإِحْسَانِکَ فِیمَا أَبْلَیْتَنِی، وَ لَا آیِساً مِنْ إِجَابَتِکَ لِی وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّی، فِی سَرَّاءَ کُنْتُ أَوْ ضَرَّاءَ، أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ، أَوْ عَافِیَةٍ أَوْ بَلَاءٍ، أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ، أَوْ جِدَةٍ أَوْ لَأْوَاءَ، أَوْ فَقْرٍ أَوْ غِنًى. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ ثَنَائِی عَلَیْکَ، وَ مَدْحِی إِیَّاکَ، وَ حَمْدِی لَکَ فِی کُلِّ حَالَاتِی حَتَّى لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَیْتَنِی مِنَ الدُّنْیَا، وَ لَا أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِی فِیهَا، وَ أَشْعِرْ قَلْبِی تَقْوَاکَ، وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِی فِیمَا تَقْبَلُهُ مِنِّی، وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِکَ نَفْسِی عَنْ کُلِّ مَا یَرِدُ عَلَیَّ حَتَّى لَا أُحِبَّ شَیْئاً مِنْ سُخْطِکَ، وَ لَا أَسْخَطَ شَیْئاً مِنْ رِضَاکَ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ فَرِّغْ قَلْبِی لِمَحَبَّتِکَ، وَ اشْغَلْهُ بِذِکْرِکَ، وَ انْعَشْهُ بِخَوْفِکَ وَ بِالْوَجَلِ مِنْکَ، وَ قَوِّهِ بِالرَّغْبَةِ إِلَیْکَ، وَ أَمِلْهُ إِلَى طَاعَتِکَ، وَ أَجْرِ بِهِ فِی أَحَبِّ السُّبُلِ إِلَیْکَ، وَ ذَلِّلْهُ بِالرَّغْبَةِ فِیمَا عِنْدَکَ أَیَّامَ حَیَاتِی کُلِّهَا. وَ اجْعَلْ تَقْوَاکَ مِنَ الدُّنْیَا زَادِی، وَ إِلَى رَحْمَتِکَ رِحْلَتِی، وَ فِی مَرْضَاتِکَ مَدْخَلِی، وَ اجْعَلْ فِی جَنَّتِکَ مَثْوَایَ، وَ هَبْ لِی قُوَّةً أَحْتَمِلُ بِهَا جَمِیعَ مَرْضَاتِکَ، وَ اجْعَلْ فِرَارِی إِلَیْکَ، وَ رَغْبَتِی فِیمَا عِنْدَکَ، وَ أَلْبِسْ قَلْبِیَ الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِکَ، وَ هَبْ لِیَ الْأُنْسَ بِکَ وَ بِأَوْلِیَائِکَ وَ أَهْلِ طَاعَتِکَ. وَ لَا تَجْعَلْ لِفَاجِرٍ وَ لَا کَافِرٍ عَلَیَّ مِنَّةً، وَ لَا لَهُ عِنْدِی یَداً، وَ لَا بِی إِلَیْهِمْ حَاجَةً، بَلِ اجْعَلْ سُکُونَ قَلْبِی وَ أُنْسَ نَفْسِی وَ اسْتِغْنَائِی وَ کِفَایَتِی بِکَ وَ بِخِیَارِ خَلْقِکَ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْنِی لَهُمْ قَرِیناً، وَ اجْعَلْنِی لَهُمْ نَصِیراً، وَ امْنُنْ عَلَیَّ بِشَوْقٍ إِلَیْکَ، وَ بِالْعَمَلِ لَکَ بِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى، إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ، وَ ذَلِکَ عَلَیْکَ یَسِیرٌ.
.دعاى آن حضرت است هنگامى که چیزى غمگینش مىساخت یا گناهان سبباندوهش مىشد.
اى خداوندى که تنها تو بسندهاى بنده تنها و ناتوان را،و اىخداوندى که تنها تو نگهدارندهاى از هر چه سهمناک و وحشت خیزاست.خطاهاى من سبب تنهایى من شده و یاور و همراهى براى مننمانده است.از خشم تو ناتوان گشتهام و کس مرا مددکار نیست.
وحشت از دیدار تو بر من چیره شده و وحشتم را تسکین دهندهاىنیست.
اى خداوند،چه کسى مرا از ایمنى بخشد،اگر تو مرا به وحشتافکنده باشى؟چه کسى مرا یارى دهد،اگر تو بى کس و تنهایم ساختهباشى؟چه کسى مرا توانایى بخشد،اگر تو ناتوانم خواسته باشى؟
اى خداوند من،تنها پرورنده است که پرورده خود پناه تواند داد وغالب است که مغلوب خود را ایمنى تواند بخشید و جوینده است کهگریخته را یارى تواند داد.
اى خداوند من،همه اینها به دست توست و گریزگاهى جز به آستانتو نیست.پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و اکنون که به سوى توگریختهام پناهم ده و اکنون که حاجت به تو آوردهام حاجت من بر آور.
اى خداوند،اگر تو روى نیکوى خود از من بگردانى،یا مرا از فضلو احسان عظیم خویش منع فرمایى،یا روزیت را از من دریغ دارى،یارشته عنایت خود از من ببرى،باز هم براى رسیدن به آرزوهایم راهىجز تو نمىیابم و براى رسیدن به رحمت تو جز تو یاورى نمىجویم،کهمن بنده تو هستم،و در قبضه اقتدار تو و موى سرم چون زمام من به دستتوست.
اى خداوند،جز آنچه تو فرمایى مرا فرمانى نیست.حکم تو بر منروان است.هر چه براى من مقدر گردانى عین عدالت است و مرا یاراىبیرون شدن از حیطه فرمانروایى تو نباشد.از دایره قدرت تو پاىبیرون نتوانم نهاد.و نیاورم که خود را محبوب تو گردانم و تو را از خودخشنود سازم .و به آنچه در نزد توست جز به طاعت و بخشش و بخشایشتو نتوانم رسید.
اى خداوند،شب را به روز مىآورم و روز را به شب مىرسانم،درحالى که بنده ذلیل تو هستم .مالک سود و زیان خود نیستم مگر به نیروىتو.بر این گواهى مىدهم و به ناتوانى و بیچارگى خود معترفم.پس اىخداوند،آن وعده که مرا دادهاى برآور و هر چه مرا عطا کردهاى بهکمال رسان،که من بنده بینواى زار ناتوان زیان دیده حقیر بىمقدارفقیر ترسان پناهنده توام .
بار خدایا،بر محمد و خاندانش درود بفرست و چنان مکن که سپاسگزارى در برابر نعمتت را فراموش کنم،یا از ذکر احسان وبخشش تو غافل شوم،یا از استجابت دعایمـهر چند به تأخیر افتدنومید گردم،چه در مسرت باشم یا اندوه،چه در سختى باشم یا آسایش،چه در عافیت به سر برم یا در بلا،چه در توانگرى باشم یا بینوایى،چه درفراخى نعمت باشم یا در تنگى معیشت و چه در فقر یا غنا.
بار خدایا،بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا در همه حالتوفیق ده که ذکر جمیل تو گویم و به ستایش تو بر خیزم و سپاستبگزارم،تا به آنچه از مال دنیا بر من ارزانى داشتهاى دلخوش نباشم و بهمنع تو اندوه نخورم.خوف خود شعار دلم گردان و تنم را به کارىبرگمار که تواش مىپسندى و مرا از هر چه به من روى آورد،بهفرمانبردارى خود مشغول دار،تا چیزى که تو را به خشم آورد به دوستىنگیرم و از چیزى که رضاى تو در آن است خشم نگیرم.
بار خدایا،بر محمد و خاندانش درود بفرست و دلم از هر محبتى تهىگردان تا تنها جاى محبت تو باشد،و به یاد خود مشغول دار و از بیم خودتوانگر نماى و رغبت آن به خود برانگیز و به طاعت خود گرایش ده وبدان راه که بیشترش دوست دارى روان بدار و چنان کن که تا زندهاممقهور رغبت به چیزى باشد که در نزد توست.
اى خداوند،چنان کن که در این جهان پرهیزگارى رهتوشه من باشدو مقصد من در این سفر رسیدن به رحمت تو و خشنودى تو سراى منو بهشت تو جایگاه من.و مرا نیرویى ده که بار رضاى تو بر دوش توانمکشید و از هر که گریزم در تو گریزم و خواست من چیزى باشد که در نزدتو باشد .قلبم را از بدسیرتان به بیم افکن و انس خود و دوستان خود وبندگان فرمانبردارت را نصیب من کن.
بار خدایا،بار منت هیچ گنهکار و کافر بر دوش من منه و براى هیچیک از آنان در نزد من نعمت و بهرهاى قرار مده و مرا نیز به آنان محتاج مکن،بلکه آرامش دل و آسایش جان و بىنیازى و کفایت مرا تنها بهخود و بندگان نیکوکارت منحصر فرماى.
بار خدایا،بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا همدم ایشان سازو مرا یاور ایشان گردان و بر من منت نه و شوق خود در دل من افکن و بهکاریم بر گمار که تواش دوست بدارى و تو از آن خشنود شوى،که تو برهر کارى توانایى.و ذلک علیک یسیر.
یَا مَنْ ذِکْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاکِرِینَ، وَ یَا مَنْ شُکْرُهُ فَوْزٌ لِلشَّاکِرِینَ، وَ یَا مَنْ طَاعَتُهُ نَجَاةٌ لِلْمُطِیعِینَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اشْغَلْ قُلُوبَنَا بِذِکْرِکَ عَنْ کُلِّ ذِکْرٍ، وَ أَلْسِنَتَنَا بِشُکْرِکَ عَنْ کُلِّ شُکْرٍ، وَ جَوَارِحَنَا بِطَاعَتِکَ عَنْ کُلِّ طَاعَةٍ. فَإِنْ قَدَّرْتَ لَنَا فَرَاغاً مِنْ شُغْلٍ فَاجْعَلْهُ فَرَاغَ سَلَامَةٍ لَا تُدْرِکُنَا فِیهِ تَبِعَةٌ، وَ لَا تَلْحَقُنَا فِیهِ سَأْمَةٌ، حَتَّى یَنْصَرِفَ عَنَّا کُتَّابُ السَّیِّئَاتِ بِصَحِیفَةٍ خَالِیَةٍ مِنْ ذِکْرِ سَیِّئَاتِنَا، وَ یَتَوَلَّى کُتَّابُ الْحَسَنَاتِ عَنَّا مَسْرُورِینَ بِمَا کَتَبُوا مِنْ حَسَنَاتِنَا وَ إِذَا انْقَضَتْ أَیَّامُ حَیَاتِنَا، وَ تَصَرَّمَتْ مُدَدُ أَعْمَارِنَا، وَ اسْتَحْضَرَتْنَا دَعْوَتُکَ الَّتِی لَا بُدَّ مِنْهَا وَ مِنْ إِجَابَتِهَا، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ خِتَامَ مَا تُحْصِی عَلَیْنَا کَتَبَةُ أَعْمَالِنَا تَوْبَةً مَقْبُولَةً لَا تُوقِفُنَا بَعْدَهَا عَلَى ذَنْبٍ اجْتَرَحْنَاهُ، وَ لَا مَعْصِیَةٍ اقْتَرَفْنَاهَا. وَ لَا تَکْشِفْ عَنَّا سِتْراً سَتَرْتَهُ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ، یَوْمَ تَبْلُو أَخْبَارَ عِبَادِکَ. إِنَّکَ رَحِیمٌ بِمَنْ دَعَاکَ، وَ مُسْتَجِیبٌ لِمَنْ نَادَاکَ.
دعاى آن حضرت است در طلب عاقبت خیر.
اى خداوندى که ذکر تو گویندگان ذکر را شرف و بزرگى است،اىخداوندى که شکر تو شکرگزاران را رستگارى و پیروزى است،اىخداوندى که فرمانبردارى از تو فرمانبرداران را سعادت رهایى است،درود بفرست بر محمد و خاندانش و دلهاى ما را از یاد هر چیز دیگر به یادخود و زبانهاى ما را از شکر هر کس دیگر به شکر خود و اعضاى ما را ازفرمانبردارى از هر کس دیگر به فرمانبردارى خود مشغول دار.
خداوندا،اگر ما را آسایشى مقدر فرمودهاى،چنان کن که به هنگامآسایش در امان مانیم:نه گناهى ما را گرفتار سازد و نه ملالتى به ما رسد،تا فرشتگانى که گناهان ما را مىنویسند،با صحیفه اعمال ما بىآنکه درآن گناهى نوشته شده باشد از نزد ما بازگردند و فرشتگانى که ثوابهاىما را مىنویسند،شادمان با صحیفهاى نوشته از اعمال نیک ما به نزد توآیند.
چون روزهاى زندگى ما سپرى شد و مدت عمر ما سر آمد و صلاىدعوت تو ما را فراخواندـهمان دعوتى که از آن گریزى و از اجابتآن گریزى نیستـبر محمد و خاندانش درود بفرست و سرانجامآنچه را که کاتبان اعمال ما براى ما رقم زدهاند توبهاى پذیرفته شدهقرار ده که زان پس ما را به کیفر گناهى که مرتکب شدهایم یا پادافرهمعصیتى که کردهایم باز ندارى.و در آن روز که بندگانت را مىآزمایى،پردهاى را که بر گناه ما کشیدهاى در برابر همگنان بر مگیر.تویى که برهر کس که تو را بخواند مهربانى و تویى که به هر کس که تو را ندا دهدپاسخ مىگویى.