نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
|
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی | |
دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد
|
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی | |
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
|
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی | |
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
|
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی | |
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
|
عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی | |
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
|
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی | |
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
|
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی | |
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
|
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی | |
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
|
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی | |
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
|
|
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی |
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
|
تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی | |
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
|
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی | |
بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون
|
اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی | |
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد ***********
|
نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
|