درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

سلام بر حسین (ع)

 

        السلام علی من جعل السفاءفی تربیته  

         درود برکسی که خدا شفارا در تربتش قرار داد 

      السلام علی شهید الشهداء  

          درود بر پیشوای شهیدان 

سلام بر حسین برپا کننده نماز وزکات ، سلاو درود بر حسین شهید مظلوم  

سلام ودرود بر حسین امرکننده به نیکی هاونهی کننده از بدی ها  

سلام ودرود برحسین برپا دارنده سنت های الهی  

سلام ودرود بر حسین خاموش کننده فتنه ها 

سلام ودرود بر حسین جهادگر واقعی در راه خدا 

سلام ودورود بر حسین نابود کننده طغیان و طغیان گران 

سلام درود برحسین معلم بزرگ آزادی و آزادگی 

سلام دردو بر حسین یاری کننده حق ومایه رحمت مسلمانان 

سلام وردرود بر حسین شکیبا وصبورویتیم نواز 

سلام ودررود بر حسین همنشین خانه و محراب خدا 

سلام برا اباعبدالله الحسین که گریزان بود از لذتهای و خوشی های زودگذر دنیا 

و سلام بر حسین سالار و شهیدان و سرور جوانان بهشت 

وسلام درود بر حسین که چون قرآن الهی ، پرچم نجات است و تربتش شاست وهمانند قرآن لحظه ای از حق به باطل گرایش پیدا نکرد 

حسین چنان با عظمت ویزرگوار است که معاویه به فرزندش یزید می گوید : 

یزید برحذر باش از اینکه خدا را ملاقات کنی در حالی که دستت به خون حسین رنگین شده باشد زیرا  

پامبر مکررا"  

قاتل حسین را لعنت فرموده اند ، خون حسین خون پیامبر است  

شمر ذالجوشن نیز پیرامون عظمت و مقام والای امام حسین می گوید 

حسین برای ما هماوردی آزاد منش است وخطاب به حسین می گوید 

به خدا سوگند سرت را جدا می کنم در حالی که میدانم تو سید و آقای عظیم الشان وفرزند محمد (ص)  

هستی و بهترین مردم از ناحیه پدری ومادری

 


تعریف عرفان

تعریف عرفان

 

   تصوف و عرفان یک مفهوم کلی و عام است که بر مصادیق گوناگونی اطلاق شده است. بنا براین در تعریف عرفان و همچنین در رد و قبول آن نباید از خصوصیات مصادیق غفلت کرده و مبنای کار را این مفهوم کلی و عام قرار داد.

 

   تعاریف عرفا نیز از عرفان متعدد است. زیرا عرفا در تعریف عرفان و مسائل مربوط به آن همانند توحید،فنا،عشق ومحبت،فقر، اخلاص و رضا، در مواردی موقعیت خاص مخاطب را در نظر گرفته اند_ مثلا˝در برابر جاه طلبان،بر ذم جاه تأکید کرده اند و در برابر مال دوستان،بر ذم مال . گاه با اسیران لذایذ حسی سخن داشته اند و زمانی با گرفتاران علایق خیالی و نفسانی_ لذا ممکن است در پاسخ یک سؤال بیانات گوناگونی داشته باشند.

   در مواردی بر اساس موقعیت معرفتی و سلوکی خود سخن گفته اند که طبعا˝سخنان مقام رضا فرق خواهد داشت. حتی یک نفر در حال سکر چیزی می گوید که در حال صحو انکار می کند.

    نکته ی دیگر اینکه عرفای دوره های اوّ لیه با اصلاحات رسمی و عناوین اساسی و فن و روش تعریف که بعدها در مراحل مختلف سیر و عرفان پدید آمد آشنایی چندانی نداشتند.

   همچنین اظهارات افراد بر اساس اینکه در چه مرحله ای از مراحل سیر تکاملی تصوف قرار دارند،در همه ی زمانها مختلف خواهد بود

   اینک نمونه هایی از این تعاریف:

ذوالنون مصری درباره ی صوفیان می گوید :«مردمانی که خدای را بر همه چیز بگزینند و خدای، ایشان را بر همه بگزیند»

   و جنید می گوید:«تصوف صافی کردن دل است از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میراندن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلند شدن به علوم حقیقی و به کار داشتن آنچه اولی تر است الی الأبدو خیر خواهی به همه ی امت و وفا به جای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت. »

 

   از ابو محمد جریری پرسیدندتصوف چیست؟ گفت:

«الدخول فی کل خلق سنّی، و الخروج عن کل خلق دنّی.»

 

   و ابئ السعید ابوالخیر تصوف را عبارت از آن می داندکه :

«آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی. »

 

   از ابن عطا پرسیدند که ابتد و انتهای تصوف چیست؟ گفت:

«ابتدایش معرفت است و انتهایش توحید. »

 

   ابو محمد رویم گوید:«توحید حقیقی(که هدف تصوف است)آن است که فانی شوی در ولای او،از وفای خود و در وفای او از جفای خود ،تا فانی شوی کل به کل. »

 

   سهروردی می گوید:«اقوال مشایخ _ قدس الله ارواحهم_در معنی تصوف، افزون آید بر هزار قول، که نوشتن آن دشوار باشد، اما این اختلاف در لفظ باشد و نه در معنی.» و سپس می افزاید که «صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه ی نفس و تصفیه ی دل و تجله ی روح. »

 

   ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مشایی، در نمط نهم اثر معروفش «الاشارات والتنبیهات» در مورد عرفان چنین می گوید: «العرفان مبتدی من تفریق،وترک،ورفض معین فی جمع،هو جمع صفات الحق للذات المریده بالصدق، منته الی الواحد،ثم وقوف».   به این معنی که عرفان با جدا سازی ذات از شواغل آغاز شده و با دست افشاندن به      ماسوی، ادامه یافته  با دست شستن از خویش و سرانجام با فدا و فنا کردن خویش و رسیدن به مقام جمع که جمع صفات حق است برای ذاتی که با صدق ارادت همراه پیش رفته آنگاه با تخلّق به اخلاق ربوبی، رسیدن به حقیقت واحد و سپس با «وقوف» به کمال می رسد.

    خواجه نصیر طوسی می گوید:

«در این مرحله همه اوست و غیر او نیست.... نه واصفی نه موصوفی، نه سالکی نه مسلوکی، نه عارفی نه معروفی و این است مقام وقوف بر آستان حق. »

 

   اینک پس از توجه به نمونه هایی از صدها قول در تعریف تصوف، به نمونه ای از تعاریف مربوط به پس از قرن ششم، که دوران اوج انتظام تعالیم عرفانی است، توجه کنیم:

    عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدأ و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از نتگناهای جزئیت و پیوستن به مبدأ خویش و اتصاف وی به نعمت اطلاق و کلیت.

 

   این نمونه ها با هم فرق و فاصله ای دارندکه چنانکه گذشت ناشی از اختلاف حال ومقام گویندگان یا جویندگان این معارف بوده، ونیز مربوط به ادوار مختلف عرفان وسیر تکاملی آن است.

    ما نخست به تعریف وتحدید عرفان پرداخته، آن گاه بر اساس اصول ومشخصات شناخته شده ی عرفان،سیر تکاملی آن را در فصل دیگر دنبال خواهیم کرد.

    در تعریف وتشخیص عرفان، باید به دو جنبه توجه داشته باشیم :یکی مذهب واعمال مذهبی ودیگر فلسفه ومکاتب فکری. به این معنی که عرفا رابه لحاظی از عابدان وزاهدان دینی تشخیص دهیم واز جهت دیگر آنان را از گروه های مختلف فکری جدا سازیم.اینک این دو موضوع را به اختصار مورد بحث وبررسی قرار می دهیم:

 

 

 

در بیان نفس

نفس اماره چومُرد از خوی بَد           دید "موتوا"را به دیده ی سرّ خود

شد قیامتهای نفس ظاهرش          دید"من مات" عیان چشم سرش

خود قیامتهای انفس هست چار       آن یکی صغری،دگروسطی شمار

بعد ازآن کبری،دگر عظمی بدان        تا که گردی عارف اسرار جان

مردن نفس از هوی،صغری شمار      از هوی چون مُرد،شد دل آشکار

دل چو طبع روح گیرد در رشاد         خواند وسطی نام اورا اوستاد

روح چون گردد خفی،کبری شود      محو هستی ها به کل،عظمی شود

این قیامت ها چو شد عین الیقین    منکشف گردد به دل حق الیقین

آن زمان مرآت وجه حق شوی        بگذری از قید ِحق، مطلق شوی

محو گردی در تجلی جمال             راه یابی در نهایات وصال

در دلت نور خدا تابان شود            جان پاکت واصل جانان شود

مرده وزنده به امر پیر شو              تا نگردی تو به خودبینی گرو
                                  "اســــــــرارالشــــــــــــــهود"