درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

تحفه زیبا

 

تحفه زیبا

تحفه کنیز یکی از تجار بغداد بود که در عین زیبایی و دلربایی در کار خوانندگی و نوازندگی هم در عصر خود نظیر نداشت، تاجر هم شیفته او بود اما تحفه همیشه به او جواب رد می‌داد.

روزی تحفه در هنگام نوازندگی ترانه‌ای به این مضمون خواند: تمام وجود من از عشق لبریز است، ای که جز تو سروری ندارم چگونه مرا در میان مردم گرفتار بردگی کردی، بعد هم ساز خود را شکست و به گوشه‌ای رفت. تاجر فکر کرد او معشوقی پیدا کرده که چنین بی‌قرار شده است. امّا هر چه کرد از این معشوق ساختگی اثری پیدا نکرد و حال تحفه نیز دگرگون شده بود و شب و روز غیر از ناله و گریه کاری نمی‌کرد. تاجر از کنیز خود پرسید چرا این حال را پیدا کرده است؟ تحفه گفت حق از اعماق قلبم مرا به سوی خود خواند، زیرا از خدا دور شده بودم حال مرا به خود نزدیک ساخت و بنده برگزیده کرد، من هم با میل دعوت حق را پذیرفتم و از رفتار و کردار گذشته خود پشیمان شدم. تاجر خیلی سعی کرد او را رام خود کند امّا نشد. سرانجام به گمان این که او دیوانه شده او را به بیمارستان روانی سپرد تا بر دست و پایش زنجیر بزنند (این گونه بلایا امتحانی است برای بندگان مقرب خدا تا در سختی‌ها و تلخی‌ها طلای وجودشان خالص‌تر شود و مقام آنها در بارگاه خدا افزایش پیدا کند) تحفه نیز بر اثر محبت خالص و ایمان پاکی که پیدا کرده بود با تحمل این سختی‌ها، مرحله تازه‌ای در زندگیش آغاز شده بود و در مسیر تکامل قرار گرفته بود. روزی سری‌سقطی که او نیز از عرفای صاحب‌نام بود، از بیماران عیادت می‌کرد تحفه را دید، از پرستارش در مورد او پرسید گفتند به مناسبت اختلال روانی بستری شده است. تحفه با شنیدن این حرفها گریست و گفت: مردم من دیوانه نشده‌ام، من مست باده عشق و دلباخته کوی دوستم. من شیفته محبوب خود هستم و از درگاه او دور نمی‌شوم. همین طور که تحفه حرف می‌زد سری‌سقطی گریه می‌کرد. تحفه گفت تو از شنیدن وصف دوست گریه می‌کنی، اگر او را می‌دیدی و کامل می‌شناختی چه می‌کردی و آنگاه بی‌هوش شد. وقتی به هوش آمد سری‌سقطی از او نام معشوقش را پرسید، تحفه گفت او به دلها نزدیک است و دوستان را به سوی خود می‌خواند. او شنوا، دانا، حکیم، بزرگ و رحیم است. سری‌سقطی به تاجر که برای عیادت تحفه آمده بود گفت: او شایسته احترام است نه این که او را حبس کنی، تاجر گفت من او را در راه خدا آزاد کردم و تحفه با شنیدن این حرف به گریه افتاد و به درگاه خدا سجده کرد.

بدین ترتیب این بانوی بزرگوار دورانی سخت و ناگوار را پشت سر گذاشت و ثابت کرد در راه خدا از تحمل هیچ رنج و مشقتی نمی‌ترسدو هر کسادعای عشق و شوق دیدن حق را دارد باید در محبت او بکوشد تا به وصال او برسد.

یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلَاقِیه
اى انسان حقا که تو به سوى پروردگار خود بسختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد (سوره انشقاق آیه 6)

 

مناجات خواجه عبدالله انصاری

خواجه عبدالله انصاری  
     
  خدایا

پیر طریقت گوید: خدایا به هر صفت که هستم، برخواست تو موقوفم، به هر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم. تا جان دارم، رخت از این کوی برندارم؛ هر کس که تو آن اویی بهشت او را بنده است و آن کس که تو در زندگانی او هستی، زنده جاوید است. خداوندا، گفتار تو راحت دل است و دیدار تو زندگانی جان. زبان به یاد تو نازد و دل به مهر، و جان به اعیان. خدایا، اگر تو فضل کنی دیگران چون باد. خداوندا آنچه من از تو دیدم، دو گیتی بیاراید. شگفت آنکه جان من از تو
نمی آساید. الهی چند نهان باشی و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا. تا کی در استتار و تجلی1 کی بُود آن تجلی جاودانی؟ خدایا چند خوانی و رانی؟ بگداختم در آرزوی روزی که در آن روز تو مانی. تا کی افکنی و برگیری؟ این چه وعده است بدین درازی و بدین دیری؟
الهی، این بوده و هست و بودنی. من به قدر و شأن تو نادانم و سزای تو را نتوانم در بیچارگی خود گردانم. روز به روز بر زیانم، چون منی چون بوُد؟ چنانم. ازنگریستن در تاریکی به فغانم، که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم. چشم بر روی تو دارم که تو مانی و من نمانم چون من کیست؟ اگر آن روز ببینم اگر ببینم به جان، فدای آنم.
پیر طریقت گوید: روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم ، اکنون خود را می جویم او را
می یابم. ای حجت را یاد و انس را یادگار، چون حاضری این جُستن به چه کار.
خدابا، یافته می جویم، با دیده ور می گویم که دارم چه جویم؟ که می بینم چه گویم؟ شیفته این جُست و جویم گرفتار این گفت و گویم. ای پیش از هر روز و جدا از هر کس، مرا در این سوز هزار مطرب نه بس؟!
الهی به عنایت ازلی، تخم هدایت کاشتی؛ به رسالت پیمبران آب دادی؛ به یاری و توفیق پروردی به نظر خود به بار آوردی. خداوندا،سزد که اکنون سموم قهر از آن بازداری و کِشته عنایت ازلی را به رعایت ابدی مددکنی.
الهی، گاه گویم که در اختیار دیوم، از پس پوشش بینم، باز ناگاه نوری تابد که جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود.
الها، چون عین هنوز منظر عیان است، این بلای دل چیست، چون این همه راه همه بلاست پس چندین لذت چیست؟
خدایا گاه از تو می گفتم گاه از تو می نیوشیدم میان جرم خود و لطف تو می اندیشیدم، کشیدم آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم
پیر طریقت گوید: این دوستی و محبت تعلق به خاک ندارد بلکه تعلق به نظر ازلی دارد اگر علت محبت خاک بودی در جهان خاک بسیار است که نه جای محبت است لکن قرعه از قدرت خود بزد ما برآمدیم و فالی از حکمت بیاورد، و آن ما بودیم، پس خداوند به حکم ازل به تو نگرد نه به حکم حال.
الها تو در ازل ما را برگرفتی و کس نگفت که بردار. اکنون که برگرفتی بمگذار2 و در سایه لطف خود می دار.
(گفتار پیر طریقت، گردآورنده: صابر کرمانی، ص 76- 78)


از مقالات خواجه عبدالله انصاری

بدانکه، هر که ده خصلت شعار خود سازد در دنیا و آخرت کار خود سازد:
با حق به صدق، با خلق به انصاف، با نفس به قهر، با بزرگان به خدمت، با خُردان به شفقت، با درویشان به سخاوت،‌با دوستان به نصیحت،‌با دشمنان به حلم، با جاهلان به خاموشی، با عالمان به تواضع.
خواجه عالم3را پرسیدند که چه فرمایی در حق دنیا؟ حضرت فرمودند که: چه گویم در حق چیزی که به محنت به دست آرند و به دنیا نگاه دارند و به حسرت بگذارند.
دنیـــا همـه تلــخ است بســان زهــره
کسنی4 است که در جگر نشاند دهره5

هر کس که گرفت از وی امروز نصیب
فــردا ز قبـــول حـــق نـــدارد بهـــــره

بدان ای عزیز که رنج مردم در سه چیز است: از وقت پیش می خواهند و از قسمت، بیش
می خواهند وآنِ دیگران را از خویش می خواهند.
چون رزق تو از دیگران جداست پس این همه بیهوده چراست؟ مُهر از کیسه بردار و به زبان بگذار6 و مهر از دنیا بردار و بر ایمان نه. وای بر کسانی که روز، مست غرورند وشب، در خواب سرورند.
نمی دانند که از خدای دورند و فردا از اصحاب قبورند.
عمرم به غـم دنیی دون می گـــذرد
هر لحظه زدیده سیل خون می گذرد

شب خفته و روز مست و تا چاشت خمار
اوقــات شریــف بین که چــون می گــذرد

در طفلی پستی، در جوانی مستی و در پیری سستی، پس خدای را کی پرستی؟ بدانکه آنانکه ـ خدای تعالی را شناسند به غیر از آن بپرداختند امروز از خدای نترسی فردا بترسی.7
قولی به سر زبان خــود در پستی
صدخانه پر از بتان یکی نشکستی

گویی که به یک قول شهادت ز ستم
فـردات کند خمــار، کامشب مستی

ای درویش، اگر بیایی در باز است و اگر نیایی بی نیاز است. دنیا را دوست می داری مده تا بماند8 و اگر دشمن می داری بخور تا نماند
ای درویش بر سه چیز اعتماد نکن بر دل و بر وقت و بر عمر.
دل، زنگ پذیر است و وقت را تغییر است و عمر در تقصیر9 است.
دی رفت و باز نیاید فردا را اعتماد نشاید، وقت را عنیمت دان که دیر بپاید....
(مناجات و مقالات، به کوشش حامد ربانی، ص 43- 41)
میدان هفتادم «نفرید» است. از میدان «توحید»میدان تفرید زاید.
قول تعالی «ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل10» حقیقت نفرید یگانه کردن همت است بیان آن در توحید برفت.
و اقسام نفرید سه است.
یکی در ذکر است
و یکی در سماع
و یکی در نظر.
در ذکر آن است که.
در یاد وی نه بر بیم باشی از چیزی جز از وی
و نه در طلب چیزی باشی جز از وی،
و نه برگوشیدن11 چیزی باشی به جز از وی
و در سماع آن است که:
در گوش سر، از سه ندای وی بریده نیاید:
یک ندا، باز خواندن با خود در هر نفسی
یکی نداء فرمان به خدمت خود در هر طرف
سیم: نداء ملاطفت در هر چیز
و در نظر آنست که:
نگریستن دل از وی بریده نیاید.
و نشان آن سه چیز است
یکی: آنکه گردش حال، مرد را بنگراند
دیگر: آنکه تفرقه دل به هیچ شاغل12 مرد را درنیاید
سیم آنکه مرد از خود بی خبر ماند.

کشف الاسرار و وعدةالابرار

اطورا قلب

     اطوار (مراتب) قلب

بدان همان گونه که هر آسمانی از آسمانهای هفت‌گانه محل ستاره‌ای است، هم چنین هر طوری (درجه‌ای) از اطوار قلب نیز کانون جوهری است از جواهر رحمانی یا نفسانی، مثل فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: مردمان معادنی هستند همچون کانهای طلا و نقره.

اما طور(درجه) اول که نامش را صدر گفته‌اند که جایگاه و کانون اسلام است همچون فرمایش خداوند تعالی:  " آیا کسی که خداوند دلش را(صدرش را) به اسلام گشاده است از سوی پروردگارش از نور هدایت برخوردار است؟" پس هر گاه این جایگاه از اسلام منع کرده شود تبدیل به کانون ظلم و کفر و محل وساوس شیطان و تسویل نفس می‌گردد. شیطان را جز در صدر تصرف و تسلطی نیست همچون فرمایش خداوند که:  " در صدرهای بشری وسوسه می‌کند.  " محقق است که صدر است که محل وسوسه شیطان است و صدر پوشش دل است و برای چنین وسواسی راهی به اعماق دل نیست از آن جهت که او گنجینه پروردگار است همچون قول خداوند تعالی که فرموده است:  " هر پادشاهی را گنجینه‌ایست و گنجینه من در زمین دل بنده مؤمن من است.  " و نیز از آن روی که دل در عالم هستی همچون آسمان است در عالم. پس همچنانکه شیاطین از آسمانها به وسیله ثواقب رانده شده و می‌شوند به همانگونه نیز با درخشش آثار جلال و انوار حضرت ملک جبار رانده می‌شوند.

طور دوم که نامش را قلب گفته‌‌اند و آن کانون و معدن ایمان است و از اینرو هر گاه در قرآن ذکری از ایمان شود به کلمه قلب آراسته شده است و یا قلب که به ایمان آراسته شده است. مانند قول خداوند تعالی :  "آنان کسانی هستند که در قلب‌هایشان ایمان نوشته شده است.  "  و نیز قلب محل انوار عقلیه از عوالم روحیه نوریه است مثل قول خداوند:  " از برای آنان قلوبی است که به آن قلبها تعقل می‌کنند" و همچنین محل بینایی است مانند قول خداوند:  " نه فقط دیدگانست که نابینا می‌شود بلکه قلبهایی نیز که در اندرون سینه‌هاست نابینا می‌گردد".

طور سوم شغاف است و آن کانون محبت و عشق است و مرکز شفقت خلائق مثل قول خداوند تعالی " محبت زلیخا به یوسف به انتها درجه خود رسید" و بدان که محبت خلق از شغاف نمی‌گذرد که شغاف همان غلاف قلب است.

طور چهارم و آن فواد است که محل مشاهده و رویت صادقه است همچون قول خداوند تعالی " آنچه دید دلش دروغ نپنداشت"

طور پنجم که نامش را مُجتده دل نامیده است و آن کانون و معدن عطایای الهی است و آنجاست که کانون محبت خداوند رحمن است و مخصوص به خود اوست.

طور ششم که نام آن سویدا گفته‌‌اند و آن کانون و معدن حکمتها و اسرار الهی است و محل اسماء و شناخت مسمیات است. مثل قول خداوند تعالی:  " همه نامها را به آدم آموخت سپس همه آنها را به فرشتگان عرضه داشت. " و در اینجاست که انواع علوم الهیه همانهاییکه از فرشتگان نیز پوشیده و پنهان است، بر انسان منکشف می‌شود.

طور هفتم که آنرا مهجة القلب گفته‌اند و آن محل ظهور انواع تجلیات صفات الهی و اسرار روحی است مثل قول خداوند تعالی " که بنی‌آدم را گرامی داشتیم.  " و این کرامتی است که جز انسان هیچیک از موجودات آن را درک نمی‌کند و این مهجه القلب مجموعه جمیع صفات دل است آن زمان که از بیماری و نفاق سالم باشد مثل قول خداوند:  " در دلهایشان بیماریی است.  " از این بیماریها، زیانبخش‌تر از مال‌دوستی و مقام‌پرستی دردی نیست مثل قول خداوند تعالی‌:  " این سرای آخرت را برای کسانی بر روی زمین مقرر فرموده‌ایم که نمی‌خواهند به سرکشی و تباهی بپردازند و عاقبت نیکو از آن پرهیزکاران است.  "

(از کتاب نشان از بی نشانها، جلد دوم ، صفحه 252)