درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

مناجات پیر هرات خواجه صاحب انصاری

 

الهی نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونی است گواهی تو ترجمانی من بکردند ندأ من افزونی است قروب تو چـــراغ وجد بیفروخت همت من افزونی است بود تو کار من راست کـــرد بود تو من افزونی است ـ

الهی از بود خود چه دیدم مگر بلا و عناد از بود تــــو همـــه عطا است و وفای به بر پیدا و بکرم هویدا ـ نا کرده گیر کرد رهی و آن کـــن که از تو سزا ـ

الهی نـــام تو مــا را جواز و مهــــــر تو ما را جهــاز ـ

الهی شنــاخت تو ما را امان و لطف تو مـــا را عیـــان ـ

الهی فضـــل تـــو ما را لوادکنف تــــو ما را ئادی ـ

الهی ضیعفان را پناهی قاصدان را بـــر سراهی مومنـــــان را گواهی چه بود که افزوئی و نکاهی؟

الهــــی چه عزیز است او که تو او را خواهی در بگریزد او را در راه آرئی طوبی آنکس را را کـــه تو او رایی ـ آیا که تا از ما خــــود کرائی؟

کریمــا گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ـ بنده آن ثنا ام که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی ـ تو آنی که گفتی من آنم آنــی ـ

الهی نمی توانم که این کار بیتو بسر بریم نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم ـ هر گه که پنداریم کهه رسیدیم از حیرت شمارواسر بریم ـ

خـــــداوندا کجا باز یابیم آنروزکه تو ما را بودی و ما نبــودیم تا باز به ان روز رسیم میان آتش و دودیم اگـــر بدو گیتی آنروز یابیم پر سودیم ور بود خود را در یابیم به نبــود خود خشنودیم ـ

الهی از آنچه نخواستی چه آیــــد؟ و آنرا که نخواندی کی آیــد؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جوار است؟ و خار را چه از آن کش بوی گل در کنار است ـ

الهی شاد بدانم که بد درگاه تو میزارم بر آن امیـــد که روزی در میـــدان فضل بتو نازم تومن فاپذیری و من فا تو پردازم ـ یک نظر در من نگری و دو گیتی بآب انـــدازم ـ

الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فـــدا کردیم ـ بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم ـ برقی تافت از مشرق حقیقت اب و گل کم انگاشتیم و دو گییتی بگذاشتیم ـ یک نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظریو این سوخته را مـــرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده راهم بمی دارد و مرهم بود ـ

الهی تودوستان را به خصمان می نمایی درویشان را به غم و اندوهان میدهی بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی و با وی احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی نا خوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آنگه او را بزندان کنی و سال ها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوند ان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی ـ

الهی بنده با حکم ازل چون براید؟ < و آنچــه ندارد چه باید جهــد بنده چیست کار خواست تو دارد بنده به جهد خویش کی تــــواند ؟

الهی ای ســزای کرم وای نوازنده عالم نه با جز تو شادیست و نه با یاد تو غــــم ـ خصمی و شفیعی و گواهی و حکم هرگز بینما نفسی با مهــر تو بهم آزاد شده از بند وجود و عدم باز رسته از رحمت لوح و قلم درمجلس انس قدح شادی بردست نهاده دمادم ـ

الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد یار آن دارد که چون تو یاری دارد ـ او که در دو جهان تر دارد هرگز کی ترا گذارد و عجب آنست که او که ترا دارد از همه زار تر میگذارد ـ او که نیافت بسبب نا یافت می زارد اوکه یافت باری چـــرا میگذارد دربرآن را که چون تو یاری باشد گر ناله کند سیاهکاری باشد ـ

ترک خود بینی(تکبر)

پایه و اساس معرفت حق دوری از خود پرستی و تکبر است.

پس از آفرینش آدم ، نخست گناه ، تکبر و خود برتر بینی بود که از شیطان سر زد.

پس فرشتگان سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد و خود را برتر دید و از کافران بود﴿مصحف س ۲ ی ۳۴﴾ در قران کریم کبریا و بزرگی را در آسمان و زمین از آن خدا می بینیم و له الکبریا فی السماوات و الارض .... یا در حدیثی گفته شده: زیرا کسی که فروتنی کند خدا او را برمیکشد و کسی که خود را برتر ببیند خدا او را خوار می دارد.سعدی گفته است  :

 

تواضع سر رفعت افرازدت                  تکبر به خاک اندر اندازدت

 

از مهمترین درسهای عارفان و متصوفه ترک خودبینی و فروتنی است.خود را مبین که رستی ، همه ی سفارش آنان قهر نفس و تواضع و خاکساری است.بزرگی این مردان در این است که خود را در میان نمی دیده اند.

بوسعید با ذوق شاعرانه گاه با تفسیر و تاویل سخنان عادی این معنی را به شنوندگان گوشزد میکرده است.﴿﴿...شیخ را گفتند که دی گفتی که مرد به یک قدم به خدای رسد ...گفتند چگونه ای شیخ؟ 

گفت میان بنده و حق یک قدم است و آن آنست که یک قدم از خود بیرون نهی تا به خق رسی...بر در خانقاه طوافی آواز میداد که : کما و همه نعمتی. شیخ گفت از آن مرد غافل شنوی و کار بندی.کم آیید و همه شمایید.پس گفت :

                                       

                                               فا ساختن خوی خوش و صفرا هیچ                   تا عشق میان ما بماند بی پیچ

 

چنانکه می بینیم از کلمه کما یا کمای که ﴿﴿گیاهی است که اهالی روستا ساقه های تاره رسته آن را در غذاها بکار میبرند و معمولآ از آن نوعی آش درست میکنند﴾﴾. ترکیب دو کلمه ﴿﴿کم﴾﴾ و ﴿﴿آی﴾﴾ به ذهن او رسیده است یعنی فروتنی کن و خود را کم گیر و بزرگ مشمار.

لطف سخن و هنر ابوسعید در این است که از کارهای روزانه و وقایع روزمره ی زندگانی دست مایه ای می ساخته است برای درس دادن به مریدان و از کارهای پیش و پا افتاده به معانی بلند رهنمون میگشته است.تعلیمات ابوسعید از زندگانی عادی و محاورات و گفتگوهای رئزانه بر می خیزد.این مرد هشیار و مراقب حالات مریدان پاسخ پرسش کنندگان را از سوال خود آنان میدهد.

"روزی درویشی به میهنه رسید و همچنان با پای افزار پیش شیخ ما آمد و گفت : ای شیخ بسیار سفر کردم و قدم فرسودم نه بیاسودم نه آسوده ای را دیدیم.شیخ گفت هیچ عجیب نیست سفر تو کرده ای و مراد خود جستی.اگر تو در این سفر نبودیی و یک قدم به ترک خود بگفتیی هم تو بیاسودیی و هم دیگران به تو بیاسودندی.

زندان مرد بود مرد است چون قدم از زندان بیرون نهاد به مراد رسید"

 به این صوفی که بسیار سفر کرده است و آسودگی و آرامش دل نیافته است می گوید : مشکل کار تو در    خود بینی و خود پرستی توست،خود را در میانه میبینی و برای خودت سفر می کنی. تا منیت آدمی همراه اوست به حق نمیرسد.

آنچه این سخنان را اثربخش و تاثیرگذار می کرده است صداقت گوینده آن است. پیر مهنه صریح و بی پیرایه سخن می گفته است و از تکلف و ریا کاری به دور بوده است.

یک نفر در راهی همراه شیخ بوده است، جوانی رعنا و مغرور.از هر طرف شیخ که راه می رفته می فرموده است مه از جانب دیگر حرکت کند."خواجگک در پیش شیخ می رفت و به خود فرو می نگریست.شیخ گفت خواجه در پیش مرو.خواجگک باز پس ایستاد...شیخ گفت خواجه باز پس مرو ....شیخ گفت خواجه بر راست مرو...خواجگک بر دست چپ شیخ آمد و گاهی چند برفت شیخ گفت بر دست چپ مرو...خواجگک تنگدل شد و گفت ای شیخ کجا روم ؟ شیخ گفت:

ای خواجه خود را بنه و بر راست رو........شیخ این بیت را بگفت:

 

تا با تو تویی تو را بدین کار چه کار       کاین آب حیات است ز آدم بیزار

 

فریاد بر خواجگک افتاد"

در واقع به دیگران عملآ و با توجه به رفتار خود آنان درس می داده است.آن قدر به آن جوان خودپسند با گفتن از این طرف و از آن طرف حرکت کن فشار آورده است که او درمانده و خشمگین و تنگدل گفته است چگونه حرکت کنم و با شیخ همراهی کنم.سوال جوان سطحی بوده  و در باره همان قدم زدن و راه رفتن با ابوسعید بوده است ولی شیخ او را به سلوک و حرکت حقیقی توجه داده است که باید ترک خود بینی کند و خود را بنهد و به راه راست رود.

این راست رفتن همان جز~ اصحاب الیمین شدن است و اگر راست به معنی مستقیم باشد، صراط المستقیم به سوی حق است.

 

کسی کو در حضور افتاد بی خواست     در این راه چون خدنگی می رود راست

 

 شیخ ابوسعید ابوالخیر

آقاى سید على مبداء

 

 

آقاى سید على مبدا

عارف کامل و عاشق واصل حضرت آقا سیّد‏علی مبدأ معروف به مبدأ درویش تهرانی فرزند ابوجعفر در سال 1268 هجری شمسی مطابق با 1302 هجری قمری در تنکابن دیده به نور ذوالجلال باز کرد. از نحوه‏ی زندگی و تحصیلات او در دوران نوجوانی وجوانی اطلاع دقیقی در دست نیست، ولی برخی ازدوستان و مریدان نزدیک او گفته‏اند که مرحوم آقا سیّد علی مجتهد مسلّـم بوده‏است. تــاریخ دقیـق نـزول اجـلال حـضرتش را در دزفول ـ همچون تابش ازلی ـ همه از یاد برده‏اند. امّا از جمع بندی اقوال ارباب معرفت به تقریب سال 1290 هجری شمسی را می‏توان نخستین طلوع این آفتاب تابناک به میهمانی دل‏های عاشقان این دیار گرفت.
به ‏طوری که مشهور است از قول حضرتش که : « مرحوم ظهیرالاسلام مرا خواست »

ایشان مدّت هیجده سال در دزفول و اهواز اقامت داشته‎اند و در خلال این سال‏ها مسافرت‎هایی به نجف اشرف و سایر عتبات عالیات جهت زیارت و اعتکاف داشته‏اند و مراحلی از سلوک را در خدمت سیّدفتح‏علی فرزند مرحوم حضرت راز ـ رحمت الله علیهم اجمعین ـ به انجام رسانید. در طول مدتی که دزفول از بوی خوش او معطر می‏شد پیوسته حبیب و انیس دل‏های خاص بوده‏ است به طوری که صاحب دیوان مجنون در آرزوی هم‏صحبتی با او چنین می‏سراید:

جــانا هوای گلشن و بستانم آرزوست
شــب درکنار رود دز و چــهارده مهی
گـر صحبت از قلندری و فـقر مـی‏کنم حور و قصور و جنت و غلمانم آرزوست
بـر روی صفـه صحبت جانانم آرزوسـت
رنـدانــه‎ای زسیـد عــریـانـم آرزوســت

ولی از جایی که آتش طلب از اعماق وجودش زبانه می‏کشید طوطی جانش قفس وطن را شکست و به هندوستان معنی پرواز کرد. اولین تصویری که از حضرت ایشان در هندوستان در دست است تاریخ حمل (=فروردین) 1320 را نشان می‎دهد ـ اگرچه مهاجرت او به هندوستان قبل از این تاریخ بوده است ـ با حدود چهل سال اقامت در خلوت‎کده‏های هندوستان از یار و اغیار برید تا به یگانه یار رسید. اگرچه در این سالیان دراز اقامت در غربت، مریدان غالباً از طریق مکاتبه دستورات لازم را از محضر مقدّس ایشان می‏گرفتند ولی آتش هجران یار تاب و توان عاشقانش راگرفته بود و مشتاقانه از حضرتش استدعای رجعت داشتند. سرانجام در سال 1352 از خلوت حرم دل به جلوت یاران پیوست و مریدان پروانه وار گرد شمع وجودش حلقه زدند و تا پایان عمر مبارک در دل و دیده‏ی آن‏ها جا داشت.

حضرت سیّد در واپسین لحظات زندگی سراسر ریاضت و هدایتش به حکم آیه‏ی شریفه‏ی:
«اِنَّ‏‏‏‏‏‏‏‏ الذینَ ‏یُبایعونَکَ اِنّما یبا‏یِعون‏ الله یدالله ‏فوقَ ایدیهم» همه‏ی دست‏ها‏یی را که به ساحت مقدسش ارادت ورزیده بودند به دست خداوند ذوالجلال والاکرام که بالاترین دست‏ها‏ست سپرد و برای حفظ و استمرار این یگانگی اقدام به تأسیس سلسله‏ی جلیله‏ی «گمنامیه مهدویه» نمود تا سالکان طریق الی الله در پرتو خورشید ولایت حضرت قائم آل محمّد، مهدی موعود، روحی و ارواح العالمین له‏الفدا از گزند انحراف مصونیت داشته باشند و مقام تبلیغ و ارشاد این سلسله‏ی جلیله را به پیر منیر حضرت آقای حاج سیّد محمّد محسنی ـ دامت برکاته ـ که از مریدان مقرب ایشان بودند به خط مبارک خویش افاضه نمودند و چنین مرقوم فرمودند: «آقای سیّد محمّد‏محسنی شریعت گر نبودی انبیا را طریقت کی رسیدی اولیا را مراتب شرع از همه جهت محفوظ است دراحکام شرع کاملاً باید رفتار کرد تا در آخرت به نتیجه‏ی اعمال خود می‏رسد حورٌ مقصورات الی آخر آیه امّا درطریقت بریاضات شاقّه مافوق الطّا‏قه به موت ارادی مو‏توا قبل ان تموتوا مراتب عقبی وآخرت را مشاهده خواهید نمود به چشم دراین عالم...القصه قصه کوتاه شما مجا‏ز هستید در طریقت گمنامیه‏ی مهدویه تبلیغ و ارشاد نمایید...» [ اهواز، زمستان 1353]

سرانجام این میهمان ماندگار دل در تاریخ هفتم آبان‏ماه 1356 دل میزبانان عاشقش رابه آتش فراق سوخت و پس از ازسپردن کفن خویش‏ ـ ‏در محضر جمعی از مریدان ـ به حضرت آقای محسنی دعوت حق را لبیک گفت.

درپایان با عرض پوزش از همه‏ی سالکان راه حق مخصوصاً پیروان حضرت سیّد ـ اعلی الله مقامه الشریف ـ برای جلوگیری ازهرگونه انحراف و اشتباه وسوء استفاده از این نام وسلسله‏ی مقدس هرگونه ادعایی را مبنی بر هدایت و پیشوایی این سلسله بجز مراتب فوق تکذیب می‏نماییم و برای اطمینان اهل دل اسنادی که به خط مقدس حضرت سید جهت افاضه‌ی مقام تبلیغ و ارشاد به حضرت آقای محسنی مرقوم فرموده‌اند منعکس می‌گردد