درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

درویشی گمنام

جــز الف قـد دوسـت در دل درویــش نیسـت........... خــانــه تنگیسـت دل جــای یکــی بیـش نیسـت

مناجات

الهی ...
ای کریمی که بخشنده ی عطایی ،
و ای حکیمی که پوشنده خطایی ،
و ای صمدی که از ادراک خلق جدایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی
و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی ،
جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده ،
و چشم ما را ضیای خود ده و ما را ان ده که ان به و مگذار ما را به که و مه.
الهی عذر ما بپذیر ، بر عیب ما مگیر .
الهی ترسانم از بدی خود ، بیامرز مرا به خوبی خود .

الهی در دل های ما جز تخم محبت مکار و بر تن و جان های ما جز الطاف مرحمت خود منگار و بر کشت های ما جز باران رحمت خود مبار .

( بخشی از مناجات خواجه عبد الله انصاری )

شاید این جمعه بیاید............ شاید

 


خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمان خویش را
با همه لحظه خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط اوان من است
ای نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یارومدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه ی مشعر
کدام گوشه ی منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که ار آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...
شاید

به جز دست علی مشکل گشا کیست ؟

 

 

 

به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلید کنت و کنز مخفیا کیست
کسی جز او توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرحم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
-
ندا آمد زمحراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کزغدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیا ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
-
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینه ی صدق و صفا کن
تجلی گاه نور مصطفی کن

 زنده یاد : آقاسی